یه وقتایی یه چیزایی پیش میاد ...
که کل الگوی ذهنیت رو به هم می ریزه ...
مثل سرزدن یه کار زشت یا شنیدن یه حرف غیرمعقول از کسایی که قبولشون داشتی ...
بعضی وقتا هم برعکس ... شنیدن یه حرف کاملا منطقی از زبان بی منطقترین آدم های زندگیت ...
یا مثلاً اون موقع که با قرار گیری توی یه موقعیت کاری انجام می دی که وقتی دیگران تو همون موقعیت انجامش می دادن سرزنششون میکردی...
و کلی مثال دیگه...
این وقتاست که تمام محاسبات ذهنیت به هم می ریزه ...
به تمام قضاوت هایی که کردی شک میکنی ...
اونوقت از خودت بدت می یاد...
و اگه وجدانت کارش درست باشه ..
یه دونه چک آبدار نثار ذهنت می کنی تا بار دیگه توکاری که بهش مربوط نمی شه ( یعنی "قضاوت" ) دخالت نکنه ...
نظرات شما عزیزان:
موافقم
منم موافقم
موضوعات مرتبط: یـــه وقتـــایی ، حــــرف هــای خــودمــونی ، ،
برچسبها: